الفـ لامـ میم

وب نوشت های میثم بابائی

وب نوشت های میثم بابائی

الفـ لامـ میم

عاقل به کنار رود تا پل می جست...دیوانه پابرهنه از آب گذشت

پیام های کوتاه
  • ۲۱ شهریور ۹۲ , ۱۵:۰۶
    غفلت
  • ۷ مرداد ۹۲ , ۱۲:۲۸
    قدر!
آخرین مطالب
آخرین نظرات
  • ۱۵ شهریور ۹۴، ۱۰:۵۰ - علوم قرانی ورودی 86 ملایر -خواهر
    التماس دعا

۱ مطلب در آبان ۱۳۹۱ ثبت شده است

حجة الاسلام شیخ غلامرضا فیروزیان :

تابستان سال 1323 در ونک مستوفى منبر می رفتم. امام جماعت آنجا سید بزرگوارى بود که اَلان با گذشت 55 سال نامش را فراموش ‍ کرده ام.بین گفتگوهایى که با هم داشتیم تعریف کرد: که یک روز صداى در منزل بلند شد، وقتى آمدم در را باز کردم ، خانمى نیمه برهنه و بى حجاب و آرایش کرده و دست و سینه باز را مقابل خود دیدم، خواستم درب را ببندم و به او بى اعتنایى کنم. فکر کردم همین که در خانه یک روحانى با این قیافه آمده شاید معایب بى حجابى را نمی داند و شاید بتوانم نصیحتش کنم.

سرم را پائین انداخته و گفتم بفرمائید، داخل اطاق شده نشست و مسئله اى در مورد ارث از من سؤال کرد. من گفتم خانم من هم از شما مى خواهم مسئله اى بپرسم؛ اگر جواب دادید من هم جواب مى دهم. گفت: شما از من؟ گفتم بله. گفت بفرمائید؟

گفتم : شخصى در محلى مشغول غذا خوردن است؛ غذا هم بسیار مطبوع و خوشبو است؛ گرسنه اى از کنار او مى گذرد؛ پایش از حرکت مى ایستد؛ جلوى او مى نشیند، شاید تعارفش کند، ولى او اعتنا نمى کند.

شخص گرسنه تقاضاى یک لقمه می کند. او می گوید: غذا متعلق به من است و نمى دهم. هر چه التماس مى کند، او به خوردن ادامه می دهد. خانم! این چگونه آدمی ست ؟

گفت: آن شخص بی رحم، از شمر بدتر است.

گفتم: گرسنه دو جور است، یکى گرسنه شکم و یکى گرسنه شهوت.

جوان عزب و گرسنه شهوت، خانم نیمه برهنه و زیبائى را مى بیند که همه نوع عطرها و آرایش هاى مطبوع دارد. هر چه با او راه می رود شاید خانم توجهى به او بکند و مقدارى روى خوش به او نشان بدهد، به جوان اعتنا نمى کند. جوان اظهار علاقه می کند؛ زن محل نمى گذارد. جوان خواهش ‍ مى کند؛ زن می گوید: من نجیبم و حاضر نیستم با تو صحبت کنم . جوان التماس می کند، زن توجه نمى کند. این خانم چگونه آدمى است ؟

خانم فکرى کرد و از جا حرکت کرد و از خانه بیرون رفت.

فردا درب منزل صدا کرد، رفتم در را باز کردم ، دیدم سرهنگى دم در ایستاده و اجازه ورود مى خواهد. وقتى وارد اطاق شد و نشست، گفت : من شوهر همان خانم دیروزى هستم. وقتى که با او ازدواج کردم چون خانواده اى مذهبى بودیم از او خواستم با حجاب باشد. گفت: بعد از ازدواج؛ ولى هرچه به او گفتم و خواهش کردم، تهدید کردم، زیر بار نرفت؛ ولى دیروز آمد و از من چادر و پوشش اسلامى خواست. نمى دانم شما دیروز به او چه گفتید. ماجرا را به او گفتم؛ او با خود عبایى آورده بود. به من داد و تشکر کرد و رفت.

اگر ما بیایم و کمی به اعمالمان بیشتر فکر کنیم

و این خودخواهی ها را کنار بگذاریم

خیلی ها را از عذاب و گناه و زحمت نجات خواهیم داد.

نقل از تبیان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آبان ۹۱ ، ۲۰:۲۶
میثم بابائی