الفـ لامـ میم

وب نوشت های میثم بابائی

وب نوشت های میثم بابائی

الفـ لامـ میم

عاقل به کنار رود تا پل می جست...دیوانه پابرهنه از آب گذشت

پیام های کوتاه
  • ۲۱ شهریور ۹۲ , ۱۵:۰۶
    غفلت
  • ۷ مرداد ۹۲ , ۱۲:۲۸
    قدر!
آخرین مطالب
آخرین نظرات
  • ۱۵ شهریور ۹۴، ۱۰:۵۰ - علوم قرانی ورودی 86 ملایر -خواهر
    التماس دعا

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فقر» ثبت شده است

خجالت

آدم برفی از خجالت آب شد

وقتی که دید کودک گرسنه ای

به هویج دماغش زل زده...

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مهر ۹۱ ، ۱۵:۱۷
میثم بابائی

سکانس اول:

مرد امروز هم شکست خورده از تلاشی خسته کننده، در راه است تا به خانه برگردد، و باز سریال شکست هایش در پیدا کردن شغلی، که سبد خرید خانوار را فعال کند؛ را برای همسرش تعریف کند.

سکانس دوم:

از دم در وارد خانه اشان که می شوی، فقر و بدبختی بر سرت هوار می شود. بچه ها امروز هم ساکت و در هم لولیده منتظرند تا پدر برگردد، و همه انتظارشان، دیدن دست های پدر ، پر از خریدی است که هرگز تجربه اش را نداشته اند.

سکانس سوم:

بچه ها گوشه ای نشسته اند و پدر و مادر هم یک طرف. سکوتیست اینجا دیدنی، می توانی در چهره همه بخوانی که مشغول سیر در عالم خود هستند. و زن خسته از سرکوفت هایی که لحظاتی قبل بر سر شوهرش هوار کرده، اشک می ریزد.او نمی داند که این نامرادی روزگار کثیفی است که دخترکان شوخ و شنگ و زیبا را، با هزار خواهش وتمنا و قربان صدقه پشت میز می نشاند و حقوقی و احترامی و … و مردهای زشت و زمخت و پینه بسته و عرق سوخته را به گور فراموشی می سپارد.

سکانس چهارم:

گوشه خانه تلویزیون درب و داغانیست که، سال ها از عمرش می گذرد؛ این وسیله زشت عقب افتاده کوچولوی رنگ و رو رفته گاهی از خود صدایی و سیمایی هم نشان می دهد، البته نه تصویرش ، نه صدایش، حرفی برای گفتن ندارد، ولی وقتی فرهنگ ! ماهواره به جایی وارد نشده باشد، آدم های آنجا باید صدا و سیمای ملی را ، و برنامه های روی برنامه اش ! را تماشا کنند.

سکانس پنجم:

برنامه ای که میان آن همه برفک و سیاهی و سفیدی نشان داده می شود، مسابقه آشپزی است! جای شما آنجا خالی است، مجری های برنامه با چنان ولع و ذوقی؛ ماهیتابه و قابلمه وکفگیر و ظرف و ظروف و مواد بسیار عالی غذایی و روغن و فر و ماکرویو و … را لیست کرده اند، که انگار اگر این ها نباشد، قرار نیست غذای امروز آماده شود.

سکانس ششم:

در ذهن خود، کادر تصویر را روی چشمان بچه ها، که حالا دیگر گرسنگی را یک جوری دست به سر کرده اند، زوم کنید، معصومیت را حس می کنید؟ می دانید؟ این ها، خیلی چیز ها را، مانند، حقوقی که صحنه گردانان و هنرمندان ! این برنامه می گیرند و همین طور خرج تبلیغاتی که برای این برنامه می شود، و دوربین ها ، دکور ها، چراغ ها و …را نمی دانند، بچه ها عجیبند، چشمانشان عجیب تر…کاش این متن را کارگردانی نمی کردم، این جا که می رسیم ، مجبوریم چند بار تصویر برداری را تکرار کنیم! چشمان بچه ها…چشمان بچه ها…چشمان بچه ها؛ راستی نگاهشان را حس می کنی ؟

سکانس هفتم:

این “فیلم متن” درد آور، در میان صدای خنده حضار در برنامه مسابقه آشپزی، که حال هر لحظه بیشتر از پیش از جعبه جادو!!! بلندتر می شود ، و نگاه بچه ها، و خانه خالی از نان، یک صحنه سانسور شده نیز دارد…

سکانس هشتم(سکانس سانسور شده):

” نگاه پدر”…تلاقی آن با نگاه بچه ها، که به صفحه روشنِ روسیاهی ها، خیره مانده اند. و پدر چه زجری می کشد، او حال تنها متهم این میدان است، نه صدا و سیما و نه تلویزیون و نه هنرپیشه های از هنر بی خبر ونه هیچ کس دیگری متهم نیست، او نتوانسته بود، بچه هایش را سیر کند، نتوانسته بود، در مقابل قدرت رسانه که حال با همه قدرت تبلیغاتیش ؛و همه بودجه ای که از بیت المال جمع شده است و همه داراییش؛بر سر فقرش می کوبد؛ جواب گوید و نیازشان را پاسخ دهد.

سکانس آخر:

نمی دانم؛ چند خانواده چشمشان تجملات و بریز و بپاش عیان در جامعه را می بینند و خودشان به نان شب محتاجند؟

و من نقدی بر صدا و سیمایی ندارم که دنباله جمهوری اسلامی ایران را به غصب، به خود چسبانده است…؟!!!

غلام حسین علوی

به نقل از عمارها

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ تیر ۹۱ ، ۲۳:۲۹
میثم بابائی