الفـ لامـ میم

وب نوشت های میثم بابائی

وب نوشت های میثم بابائی

الفـ لامـ میم

عاقل به کنار رود تا پل می جست...دیوانه پابرهنه از آب گذشت

پیام های کوتاه
  • ۲۱ شهریور ۹۲ , ۱۵:۰۶
    غفلت
  • ۷ مرداد ۹۲ , ۱۲:۲۸
    قدر!
آخرین مطالب
آخرین نظرات
  • ۱۵ شهریور ۹۴، ۱۰:۵۰ - علوم قرانی ورودی 86 ملایر -خواهر
    التماس دعا
سلام.

غیبتام طولانین. ببشخید!

توی این شلوغی افکار، دست نوشت که یا سطحیه یا سخت که ما اهل هیچ کدومش نیستیم گویا!

کپی پیست هم چندان لطفی نداره؛ مگر چیز نابی پیدا کنیم.

گفتم که این غیبتو توجیه کرده باشم! (مگه ما چیمون از دیگران کمتره؟! خداوند انسان را آفرید و انسان توجیه را!)


و اما بعد...

فاطمیه.......

این شعر که برام پیامک شد چقد بغض داشت! چقد باریدم!! چقد دلم ییهو ریخت!!!

حس کردم تو مدینه ام و سال شش هجریه...

شهر آبستن غم هاست؛ خدا رحم کند

شهر این بار چه غوغاست؛ خدا رحم کند

بوی دود است که پیچیده؛ کجا می سوزد؟

نکند خانه مولاست؟!؛ خدا رحم کند

هیزم آورده که آتش بزنند این در را

پشت در حضرت زهراست؛ خدا رحم کند

همه جمعند و موافق که علی را ببرند

و علی یکه و تنهاست؛ خدا رحم کند

غزلم سوخت؛ دلم سوخت؛ دل آقا سوخت

روضه ی ام ابیهاست؛ خدا ... ... .


پ.ن: سید شریفی دستت درد نکنه بابت پیامک!

            از شاعرش هم تشکر فروان. 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۹۲ ، ۱۳:۲۶
میثم بابائی


سلام. گاهی ساکتی؛ چون حرفی برای گفتن نداری. گاهی ساکتی؛ چون اونقدر حرف داری که نمی دونی کدومشو بگی. ولی بالاخره در هر دو حالت ساکتی.

گاهی هم بعد از یه سکوت طولانی، وقتی می خوای به خودت زحمت بدی و یه حرفی بزنی کلّی کلاس می ذاری و می خوای توجیه کنی که «اونقدر حرف برای گفتن داشتی که نمی دونستی کدومشو بگی!». آدمیزاده دیگه!! خداوند انسان را آفرید و انسان توجیه را!!!.

 


 

شخصیت آقای مطیعی رو دوست دارم و دعا می کنم همیشه موفق باشه. قبلنا نمی دونستم که شاگرد حاج آقا مجتبی بوده. اون شب قدر فهمیدم. البته اصلا جای تعجب هم نداره اون استاد واین شاگرد!(شاگردی مرسوم که مدت های مدید پای درس کسی نشستنه منظورم نیست؛ شاگرد اونه که استادنما باشه) 

امروز مصاحبه مشرق با ایشون رو خوندم. این مصاحبه خودش کلی درس داره. لااقل برای من داشت. حوصله داشتید بخونید ضرر نمی کنید.


 

 

 

آقای میثم مطیعی

 


 

 

... این بار پای صحبت مداحی نشستیم که هر چند در سالهای اخیر با مدیحه سرایی و مرثیه خوانی در حسینیه امام خمینی(ره) مورد توجه مردم و اصحاب رسانه قرار گرفته؛ اما خوشبختانه کماکان از رسانه‌ای شدن پرهیز می‌کند. او چندین بار در حین مصاحبه این موضوع را تاکید می‌کند که "هیچ وقت خود را از شاگردان"حاج آقا مجتبی" نمی‌دانم و تنها از علاقمندان ایشان هستم"وقتی علت را جویا می‌شویم، پاسخ می دهد: به نظرم افق این شخصیت آن قدر بالاست که امثال من با چند صباح استفاده محدود از ایشان نمی توانیم ادعا کنیم که شاگرد ایشان هستیم.
میثم مطیعی عضو هیات مؤسس و اولین مدیر عامل موسسه... (ادامه)

نقل از مشرق

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ بهمن ۹۱ ، ۲۱:۱۶
میثم بابائی

به مادرم گفتم

مرا با چیزی عوض کن

چیزی ارزشمند!

چیزی گران! 

سوزنی شکسته

تا بتوانی با آن خار پایت را درآوری !

زنده یاد حسین پناهی


هدیه دوست خوبم میلاد:

این هم جمله ی زیباییه از زنده یاد حسین پناهی .
« کهکشانها کو زمینم؟
زمین کو وطنم؟
وطن کو خانه ام؟
خانه کو مادرم؟
مادرم... مادرم...
من گم شدم در تو یا تو گم شدی در من ؟»

 

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ دی ۹۱ ، ۲۱:۵۷
میثم بابائی

نتونستم برای ختمش چیزی بنویسم.

 

الانم که هفتشه خواستم عوض اون موقع رو دربیارم.

نمی دونم چی بنویسم.

ها! یادم اومد "شب بیست و سه ماه مبارک- مسجد جامع بازار"

بعد از این که شب نوزده تو خونه احیا گرفته بودیم؛

و بعد از این که شب بیست و یک با یک عزم جدی رفتیم حرم سید کریم(حضرت عبدالعظیم) و پس از مشاهده چیزی شبیه تفرج سیزده به در!!! در اطراف و اکناف حرم با چاشنی "بدو بدو بلال تازه دارم و ..." با عزمی جدی تر برگشتیم خونه و بازم تو خونه احیا گرفتیم؛

شب بیست و سه(که ظاهرا احتمال قوی تری در قدر بودن داره) به خانوم پیشنهاد دادم بریم مسجد جامع بازار. به امیدی که دیگه مجبور نشیم برگردیم خونه احیا بگیریم.

-مگه چه جوره؟

-آقامجتبی اونجاست.(البته متاسفانه ما هم شناخت خوبی ازش نداشتیم. دورادور!). جوشن رو هم حاج میثم مطیعی می خونه.

رفتیم. جوشنو طوری قرائت کرد حاج میثم که گویا جوشنی شده بود بر تنمون.

آقا مجتبی! آقا مجتبی! آقا مجتبی!

آقا مجتبی تهرانی 

یه طوری بود اون شب که خیلی فرق می کرد. با همه فرق می کرد.

وقتی گفت:

"عرفان به کنـار"

"اخلاق به کنـار"

"مرجعیت به کنـار"

"می خوام امشب براتون نوحه بخونم..."

مسجد می خواست از صدای ناله مردم فرو بریزه.

آره اون فرق می کرد.

امروز همشهری جوان رو گرفتم.

توش نوشته بود:"آیت الله مجتبی تهرانی محبوبیت فراوانی بین جوانان داشت".

غصه خوردم یه هویی. چون چندین بار صحبتم با دیگران راجع به آقا مجتبی یادم اومد که وقتی می گفتم آقا مجتبی تهرانی، طرف می گفت: اون که چن سال پیش فوت کرد! خب شما بودین غصه نمی خوردین که این اسوه اخلاق انقدر غریب باشه که با مرحوم حاج آقا مجتهدی تهرانی اشتباه گرفته بشه؟!؟

البته بیشتر غصه خوردم وقتی بعضیایی که می شناختنش هم اونو مثل خیلی از بزرگای پاکمون سریع می چسبوندن به یه حزب و گروهی و ...

و همین کافی بود تا غربتش بیشتر بشه...

نور این کوچه خیابان از تو بود...(گوش کنید)


 

دو هدیه از آ/خ جعفری:

 

رسول خدا (ص) :
1.وقتی آخرالزمان فرا می رسد مرگ نیکان امت مرا گلچین می کند چنانکه شما خرماهای خوب را از طبق انتخاب می کنید.
(نهج الفصاحه ، حدیث 189)
         
 

 

     
مؤمن در آخرالزّمان در دنیا غریب است و پیامبر اکرم فرمود: (طوبی للغرباء) خوشا به حال غریب ها. چون غریب در دنیا ، قریب در آخرت است . غریب ها به هم قریبند. حتّی در عقد اخوت روز عید غدیر، همه ی حقوق برادری را به یکدیگر می بخشند، جز اینکه تنها به بهشت نروند.

حاج اسماعیل دولابی

هدیه دوست خوبم سجاد:
درس اخلاق آقا مجتبی
علی (علیه السلام) فرمود: «مَنْ سَلَا عَنْ مَوَاهِبِ الدُّنیا عَزَّ»؛ اگر کسی از مادّیت بِبُرَد، عزیز می­شود. راه عزیز شدن انقطاع است. حتّی در جامعه هم این‌‌گونه است که اگر کسی چشم به دنیا نداشته باشد، دل‌‌های مردم به او جلب می‌‌شود. خود ما هم این‌‌طور هستیم که مسخّر کسی می‌‌شویم که دل به دنیا نداده و دنبال مادّیات نیست...

 

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ دی ۹۱ ، ۲۲:۱۳
میثم بابائی
این مطلب زیبا رو امروز صبح توی اتوبوس شرکت واحد(راه آهن-تجریش) دیدم. با عجله ازش عکس گرفتم.
قبلا یه بندشو شنیده بودم؛ ولی کاملش برام خیلی جالب بود.
شمام بخونین لذت ببرین.
 امضا: کوچیک



انسان های بزرگ درباره عقاید سخن می گویند
انسان های متوسط درباره وقایع سخن می گویند
انسان های کوچک پشت سر دیگران سخن می گویند
 
انسان های بزرگ درد دیگران را دارند
 انسان های متوسط درد خودشان را دارند
 انسان های کوچک بی دردند
 
انسان های بزرگ عظمت دیگران را می بینند
انسان های متوسط به دنبال عظمت خود هستند
انسان های کوچک عظمت خود را در تحقیر دیگران می بینند
 
انسان های بزرگ به دنبال کسب حکمت هستند
انسان های متوسط به دنبال کسب دانش هستند
انسان های کوچک به دنبال کسب سواد هستند
 
انسان های بزرگ به دنبال طرح پرسش های بی پاسخ هستند
انسان های متوسط پرسش هائی می پرسند که پاسخ دارد
انسان های کوچک می پندارند پاسخ همه پرسش ها را می دانند
 
انسان های بزرگ به دنبال خلق مسئله هستند
انسان های متوسط به دنبال حل مسئله هستند
انسان های کوچک مسئله ندارند
 
انسان های بزرگ سکوت را برای سخن گفتن برمی گزینند
انسان های متوسط گاه سکوت را بر سخن گفتن ترجیح می دهند
انسان های کوچک با سخن گفتن بسیار، فرصت سکوت را از خود می گیرند


هدیه دوست خوبم میلاد صادقی:

خواستم من هم یه جمله ای با « انسان های بزرگ ، انسان های... » بسازم.
انسان های بزرگ بزرگی را یاد می گیرند و یاد می دهند و از این مسیر لذت می برند.
انسان های متوسط بزرگی را می بینند و از دوباره دیدن بزرگ و بزرگی خوشحال می شوند.
انسان های کوچک بزرگی را می بینند و نه تنها از کنار آن به سادگی می گذرند خواهان کوچک کردن بزرگان می شوند.

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ دی ۹۱ ، ۲۳:۵۸
میثم بابائی
این مطلبو یکی از دوستان برام ایمیل کرده. منبعش و نویسندش نمی دونم کجاست و کیه؛ ولی خیلی حرف توشه. خیلی ملموسه. طنز دردناک!!!
 
نان حلال خیلی خیلی خوب است. من نان حلال را خیلی دوست دارم. ما باید همیشه دنبال نان حلال باشیم. مثل آقا تقی. آقاتقی یک ماست‌بندی دارد. او همیشه پولِ آبِ مغازه را سر وقت می‌دهد تا آبی که در شیرها می‌ریزد و ماست می‌بندد حلال باشد. آقا تقی می‌گوید: آدم باید یک لقمه نان حلال به زن و بچه‌اش بدهد تا فردا که سرش را گذاشت روی زمین و عمرش تمام شد، پشت سرش بد و بیراه نباشد.

دایی من کارمند یک شرکت است. او می‌گوید: تا مطمئن نشوم که ارباب رجوع از ته دل راضی شده، از او رشوه نمی‌گیرم. آدم باید دنبال نان حلال باشد. دایی‌ام می‌گوید: من ارباب رجوع را مجبور می‌کنم قسم بخورد که راضی است و بعد رشوه می‌گیرم!

عموی من یک غذاخوری دارد. عمو همیشه حواسش است که غذای خوبی به مردم بدهد. او می‌گوید: در غذاخوری ما از گوشت حیوانات پیر استفاده نمی‌شود و هر چه ذبح می‌کنیم کره الاغ است که گوشتش تُرد و تازه است و کبابش خوب در می‌آید. او حتماً چک می‌کند که کره الاغ‌ها سالم باشند وگرنه آن‌ها را ذبح نمی‌کند. عمویم می‌گوید: ارزش یک لقمه نان حلال از همه‌ی پول‌های دنیا بیشتر است!! آدم باید حلال و حروم کند. عمو می‌گوید: تا پول آدم حلال نباشد، برکت نمی‌کند. پول حرام بی‌برکت است.

من فکر می‌کنم پدر من پولش حرام است؛ چون هیچ‌وقت برکت ندارد و همیشه وسط برج کم می‌آورد. تازه یارانه‌ها را خرج می‌کند و پول آب و برق و گاز را نداریم که بدهیم. ماه قبل گاز ما را قطع کردند چون پولش را نداده بودیم. دیشب می‌خواستم به پدرم بگویم: اگر دنبال یک لقمه نان حلال بودی، پول ما برکت می‌کرد و همیشه پول داشتیم؛ اما جرأت نکردم. ای کاش پدر من هم آدم حلال خوری بود.
هدیه دوست خوبم میلاد صادقی:
به نظر من خدا مهمترین چیزی که از ما میخاد اینه که آدم باشیم آدم زندگی کنیم و به دیگران آدم بودن رو یاد بدیم.یکی از مهمترین چیزهایی که باید داشته باشیم تا آدم باشیم خوردن نون حلاله.

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ دی ۹۱ ، ۱۷:۰۴
میثم بابائی

یه روز یه ترک بود ...

اسمش ستار خان بود، شاید هم باقر خان.

شجاع بود و نترس.

در دوران استبداد که نفس کشیدن هم جرم بود ، با کمک دیگر مبارزان ترک ، در برابر دیکتاتوری ایستاد

او برای مردم ایران ، آزادی می خواست

و در این راه ، زیست و مبارزه کرد و به تاریخ پیوست تا فرزندان این ملک ، طعم آزادی و مردمسالاری و رهایی از استبداد را بچشند.

یه روز یه رشتی بود...

اسمش میرزا کوچک خان بود، میرزا کوچک خان جنگلی.

او می توانست از سبزی جنگل های شمال و از دریای آبی اش لذت ببرد و عمری را به خوشی و آرامش سپری کند

اما سرزمین اش را دوست داشت و مردمانش را

و برای همین در برابر ستم ایستاد

آنقدر که روزی سرش را از تنش جدا کردند.

یه روز یه اصفهانی بود...

اسمش حسین خرازی

وقتی عراقی ها به کشورش حمله کردند ، جانش را برداشت و با خودش برد دم توپ و گلوله و خمپاره.

کارش شد دفاع از مردم سرزمینش ، از ناموس شان و از دین شان.

آنقدر جنگید و جنگید تا در یکی از روزهای آن جنگ بزرگ ، خونش بر زمین ریخت و خودش به آسمان رفت.

یه روز یه ترک و رشتی و فارس و کرد و لر و اصفهانی و عرب و...!

تا اینکه یه عده رمز دوستی ما رو کشف کردند

و به صرافت شکستن قفل دوستی ما افتادند

و از آن پس "یه روز یه ... بود" را کردند جوک تا این ملت ، به جای حماسه های اقوام این سرزمین که به عشق همدیگر ، حتی جانشان را هم نثار کرده اند ، به "جوک ها " و "طعنه ها" و "تمسخرها" سرگرم باشند ...

و چه قصه غم انگیزی!




هدیه آ/خ جعفری:

یه روز یه ترکـــه میره جبهه, بعد از یه مدت فرمانده میشه
یه روز بهش می گن داداشت شهید شده افتاده سمت عراقی ها اجازه بده بریم بیاریمش
جواب میده کدوم داداشم؟! اینجا همه داداش من هستن
اون ترکـــه بعدها خودشم به داداش های شهیدش ملحق شد
اون ترکـــه کسی نبود جز مهدی باکری
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

یه روز یه ترکـــه اولین عمل جراحی قلب و کلیه رو تو ایران می کنه
بعد مجله وارلیق منتشر می کنه, جایزه بهترین پزشکم دریافت می کنه اون شخص کسی نیست جز پروفسور جواد هیئت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

یه روز یه ترکـــه پایه گذار منطق فازی در دنیا میشه که پایه و اساس ساخت هوش مصنوعی و سیستم های کنترل پیشرفته, همین منطق فازیه
اسم اون ترکـــه دکتر لطفی زاده بوده

یاشاسین ایران یاشاسین آذربایجان!

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آذر ۹۱ ، ۲۱:۰۵
میثم بابائی

حجة الاسلام شیخ غلامرضا فیروزیان :

تابستان سال 1323 در ونک مستوفى منبر می رفتم. امام جماعت آنجا سید بزرگوارى بود که اَلان با گذشت 55 سال نامش را فراموش ‍ کرده ام.بین گفتگوهایى که با هم داشتیم تعریف کرد: که یک روز صداى در منزل بلند شد، وقتى آمدم در را باز کردم ، خانمى نیمه برهنه و بى حجاب و آرایش کرده و دست و سینه باز را مقابل خود دیدم، خواستم درب را ببندم و به او بى اعتنایى کنم. فکر کردم همین که در خانه یک روحانى با این قیافه آمده شاید معایب بى حجابى را نمی داند و شاید بتوانم نصیحتش کنم.

سرم را پائین انداخته و گفتم بفرمائید، داخل اطاق شده نشست و مسئله اى در مورد ارث از من سؤال کرد. من گفتم خانم من هم از شما مى خواهم مسئله اى بپرسم؛ اگر جواب دادید من هم جواب مى دهم. گفت: شما از من؟ گفتم بله. گفت بفرمائید؟

گفتم : شخصى در محلى مشغول غذا خوردن است؛ غذا هم بسیار مطبوع و خوشبو است؛ گرسنه اى از کنار او مى گذرد؛ پایش از حرکت مى ایستد؛ جلوى او مى نشیند، شاید تعارفش کند، ولى او اعتنا نمى کند.

شخص گرسنه تقاضاى یک لقمه می کند. او می گوید: غذا متعلق به من است و نمى دهم. هر چه التماس مى کند، او به خوردن ادامه می دهد. خانم! این چگونه آدمی ست ؟

گفت: آن شخص بی رحم، از شمر بدتر است.

گفتم: گرسنه دو جور است، یکى گرسنه شکم و یکى گرسنه شهوت.

جوان عزب و گرسنه شهوت، خانم نیمه برهنه و زیبائى را مى بیند که همه نوع عطرها و آرایش هاى مطبوع دارد. هر چه با او راه می رود شاید خانم توجهى به او بکند و مقدارى روى خوش به او نشان بدهد، به جوان اعتنا نمى کند. جوان اظهار علاقه می کند؛ زن محل نمى گذارد. جوان خواهش ‍ مى کند؛ زن می گوید: من نجیبم و حاضر نیستم با تو صحبت کنم . جوان التماس می کند، زن توجه نمى کند. این خانم چگونه آدمى است ؟

خانم فکرى کرد و از جا حرکت کرد و از خانه بیرون رفت.

فردا درب منزل صدا کرد، رفتم در را باز کردم ، دیدم سرهنگى دم در ایستاده و اجازه ورود مى خواهد. وقتى وارد اطاق شد و نشست، گفت : من شوهر همان خانم دیروزى هستم. وقتى که با او ازدواج کردم چون خانواده اى مذهبى بودیم از او خواستم با حجاب باشد. گفت: بعد از ازدواج؛ ولى هرچه به او گفتم و خواهش کردم، تهدید کردم، زیر بار نرفت؛ ولى دیروز آمد و از من چادر و پوشش اسلامى خواست. نمى دانم شما دیروز به او چه گفتید. ماجرا را به او گفتم؛ او با خود عبایى آورده بود. به من داد و تشکر کرد و رفت.

اگر ما بیایم و کمی به اعمالمان بیشتر فکر کنیم

و این خودخواهی ها را کنار بگذاریم

خیلی ها را از عذاب و گناه و زحمت نجات خواهیم داد.

نقل از تبیان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آبان ۹۱ ، ۲۰:۲۶
میثم بابائی
اگر خودکار شما فقط به اندازه نوشتن یک جمله جوهر داشت
 
چه جمله ای می نوشتید؟!
 
خودکار
 
؟
هدیه تنفس صبح:
خدایا! در دنیا لحظه ای فراق تو برایم سخت جانکاه بود و بسیار از دوری اولیایت می سوختم مگذار در عقبی نیز درغربت و فراق بسوزم.
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مهر ۹۱ ، ۱۳:۰۳
میثم بابائی

 

ما انسان ها به شیوه هندیان بر سطح زمین راه می رویم ؛ با یک سبد در جلو و یک سبد در پشت....

در سبد جلو صفات نیک خود را می گذاریم و در سبد پشتی عیب هایمان را نگه می داریم.

به همین دلیل در طول روزهای زندگی چشمان خود را بر صفات نیکمان می دوزیم.

در همین زمان بی رحمانه در پشت سر همسفرمان که پیش روی ما حرکت می کند تمام عیوب او را می بینیم!!!

بدین گونه است که درباره خود بهتر از او داوری می کنیم

بی آن که بدانیم کسی که پشت سر ما می آید نسبت به ما با همین شیوه می اندیشد........

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ مهر ۹۱ ، ۱۴:۱۴
میثم بابائی